یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۳

بودن یا نبودن. مسئله این است




"بودن یا نبودن، مسئله این است."

بودن یا نبودن، مسئله این است! آیا پسندیده‌تر ‌است که تازیانه‌ها و بلاهای روزگار غدار را با پشت شکسته و خمیده‌مان متحمل شویم یا اینکه ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم تا آن دشواریها را از میان برداریم؟(ویلیام شکسپیر-هملت)

مجاهدین خلق ایران راه دوم را انتخاب کرده اند. در سایتهای وابسته به مجاهدین و شورای ملی مقاومت خبر درگذشت یکی دیگر از مبارزان مجاهد انعکاس یافت که دیگر بار ضرورت رسیدگی فوری به وضعیت ساکنان لیبرتی را یادآور می شود. روز چهارشنبه 24 اردیبهشت93 نیز یکی از ساکنین لیبرتی بر اثر شلیک گلوله کلاشینکف از ناحیه سر مجروح شده است. ساکنان لیبرتی که بدنبال بند و بستهای جهانی و با اعمال خیانت بار مارتین کوبلر(نماینده سابق دبیرکل ملل متحد در عراق) و با چشم بستن آمریکا بر جنایاتی که بر آنها روا رفته و می رود، همچنان در زندان لیبرتی تحت محاصره دارویی و غذایی هستند و خانواده های آنان از ملاقات با عزیزان خود محرومند و وکلای ساکنان نیز اجازه دیدار با موکلین خود را ندارند.
عجب روزگار سیاهی است نازنین!
بله یکی دیگر از مبارزین ایرانی که اینبار چراغ جان عزیزش خاموش شده یک زن مجاهد می باشد که در اسفند ماه از زندان لیبرتی به آلبانی منتقل شده بود. خانم راضیه کرمانشاهی که از مسئولان سازمان مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت با 36 سال سابقه مبارزاتی حرفه ای معرفی شده، پس از عمل جراحی درگذشت. گفته شده است که وی از زندانیان زمان شاه بوده و یکی از دشمنان دیکتاتوری آخوندها. محاصره ضدانسانی پزشکی در کمپ اشرف و لیبرتی که توسط فرزند خلف خامنه ای- نوری مالکی- علیه مبارزان ایرانی در عراق اعمال می شود بیماریش را شدت داده بود و بالاخره با انتقال به آلبانی تحت عمل جراحی قرار گرفت ولی دو هفته بعد بدلیل ایست قلبی درگذشت.
زمانی که ساکنین اشرف ناخواسته به لیبرتی منتقل شدند طبق موافقت نامه چهار جانبه با امضای نمایندگان سازمان ملل، آمریکا، دولت عراق و ساکنان اشرف قرار بود  اشرفیان در مدت کوتاهی از لیبرتی به کشورهای ثالث انتقال داده شوند. اما با گذشت بیش از 2 سال هنوز این وعده عملی نشده است. آدم یاد دروغ بافیهای خمینی قبل از اینکه قدوم نحسش به ایران برسد می افتد. یادتان هست؟ بعد هم اعلام کرد: "خدعه کردیم". باری تنها طرفی که تاکنون به وعده هایش عمل کرده همین اشرفیان هستند که در زندان لیبرتی محبوس می باشند. و مطمئنا به بزرگترین وعده خود یعنی سرنگونی رژیم نیز عمل خواهند کرد و درگذشت یا شهادت ساکنان لیبرتی خللی در عزمشان برای سرنگونی وارد نخواهد کرد.
کاش خانم کرمانشاهی می دانست هر چند او را ندیده و از نزدیک نمی شناختم، چقدر به او و همرزمانش افتخار می کنم. کاش می دانست که بسیاری، به او و یارانش همچون قهرمانان قصه های شاهنامه، سهراب وار و رستم گونه می نگرند و آنان را مفاخر ملی ایران می انگارند. کاش می دانست الگوی میلیونها زن و دختر جوان در جهان است و از خودگذشتگی اش زبانزد عام و خاص. طبیعی است بخاطر زن بودنم، با جنس زن، چه در ایران و چه در هر کجای جهان، که درد و رنجی را متحمل می شوند، احساس همدردی بیشتری دارم. برای همین وقتی متوجه شدم که متوفی زن بوده، خبر، برایم دردآورتر بود. مثل زمانی که خبر اسارت دختران نیجریایی را شنیدم. دلم برای آن دختران جوان که در اسارت فاندامنتالیستهای نیجریه اسیرند، پر می زند. چه تصاویر دلخراشی که به ذهنم هجوم نمی آورند، وقتی نوادگان خمینی، با آن دختران را تنها تصور می کنم. دلم برای مادران آنها می سوزد که بحق شب و روز نگران دلبندانشان هستند و خون گریه می کنند. انگاری اسم زن را با تحمل درد یکجا کنار هم نوشته اند و زنان محکوم به تحمل اند. ولی زنانی که خلاف جهت آب شنا می کنند، الگوی زنان برای مقاومت و مبارزه هستند و همین زنانند که باید ساز و برگ نبرد برداشته و به جنگ مشکلات روند تا مشکلات را از میان بردارند و پرچم مبارزه بدوش کشند. همچون زنان مجاهد که پرچم مبارزه در این دوره از تاریخ بشری، را به اهتزاز در آورده اند.
قبل از اینکه با پدیده ای به نام مجاهدین آشنا شوم زنان مجاهد برایم رویایی بیش نبودند. چون از نزدیک زن مجاهد ندیده بودم فکر می کردم آدمهای عجیب و غریبی باید باشند که مبارزه می کنند و فرزند و همسرانشان را رها کرده و خود را وقف جنگ با آخوندها می کنند. آخر من از کشوری می آمدم که تحت حاکمیت آخوندها، زنان تنها می توانستند پشت جبهه، نان بپزند و لباس بدوزند. اولین باری که عکسی از زنان مجاهد دیدم دوره پناهندگی را می گذراندم. با دیدن آن عکس، انگار شور و شعف بجای خون در رگهایم جوشش گرفت. حقیقتا ذوق زده شده بودم و احساس غروری عجیب به سراغم آمده بود که برایم غریبه بود. از آنها کمی شنیده بودم اما دیدن آن عکسها که رژه هزاران زن در لباس ارتشی با روسریهای قرمز در حالیکه سلاح حمل می کردند، را نشان می داد، دنیایم را بطور کامل عوض کرد و کم کم دیدم نسبت به خودم و پیرامونم تغییر پیدا نمود. جا دارد همینجا از ازخودگذشتگیها و به قول مجاهدین "فدای بی چشمداشت" آنها صمیمانه تشکر کنم. بی شک که نقش زنان مجاهد، آینده ایران را دستخوش تغییر و تحولاتی عمیق خواهد کرد. چون زنانی که به نیروی خود ایمان دارند و خودباورند، زنانی که ذهنیت "ضعیفه" بودن را در هم شکسته اند و تفکرات مردسالارانه را زیر و رو کرده اند راهنمای بسیار خوبی برای نسل جدیدی از زنان و حتی مردان خواهند بود که همیشه رو به جلو گام بردارند و ریشه های تحجر و دیکتاتوری را قبل از سر زدن از خاک شناسایی و نابود سازند. قصد ندارم شعار بدهم و امیدوارم که این کلمات نیز شعار تلقی نشوند که برای به اثبات رسیدن هر کلمه خون هزاران انسان بر زمین ریخته شده است. مسئله، بود و نبود مقاومت در برابر سیاهترین نوع دیکتاتوری یعنی دیکتاتوری مذهبی است که نه تنها جامعه ایران و منطقه را ناامن و ناآرام کرده بلکه جهان را بسوی بی ثباتی می کشاند. ایستادگی در برابر چنین پدیده ای شوم و حمایت از مقاومت سازمانیافته مردم ایران یعنی سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران وظیفه هر انسانی است که به آزادی اعتقاد دارد.
درود می فرستم به آنان که ایستاده می میرند. و درود بر خانم کرمانشاهی و زنان و مردانی که همچون او، همه چیز خود را فدای آزادی و رفاه مردم ایران کرده و می کنند.

با یقین به سرنگونی ولایت مطلقه خامنه ای

نرگس غفاری
25 اردیبهشت 93
15 مه 2014