پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۲

اعتصاب غذا، تنها وسیله برای آزادی 7 گروگان اشرفی




مرداد 1388= ژوئیه 2009 بود. ارتش مالکی به اشرف حمله کرده بود. گله های مسلح مالکی با تیر و تبر و زنجیر و ... در ورودیهایی که با بلدوزر درست کرده بودند، بر سر ساکنین بی سلاح و بی دفاع اشرف می کوبیدند و تک تیراندازهای مالکی سینه فرزندان وطن در اشرف را نشانه می رفتند درست مثل تیر پاسداران سیاهی در داخل کشور که سینه نداها را می شکافتند. نیروهای مالکی 11 نفر را به قتل رسانده و  36 نفر را به گروگان گرفتند. روزی که خبر اعتصاب غذای ساکنین اشرف را شنیدم، تصمیم خودم را گرفتم. و من تنها نبودم. 

******
مردم به حق باور دارند که تحمل گرسنگی خیلی سخت است ولی اینکه آدمی به روزمرگی به سرعت عادت می کند نیز یک واقعیت می باشد. در دوران اعتصاب غذای 1388(2009) شگفت زده بودم از اینکه تواناییهایم به شکل بی سابقه ای افزایش پیدا کرده بودند. هیچوقت این همه انرژی در خودم سراغ نداشتم و نمیدانستم منشا این همه انرژی چیست و چگونه به یکباره به سراغم آمده اند. کمی از محل تحصن برایتان بگویم که خود داستانی دارد. سفارت آمریکا درست وسط دو خیابان(مک کنزی و ساسِکس) در شهر اتاوا واقع شده است. پس از حمله 11 سپتامبر به آمریکا دور تا دور این ساختمان را با ستونهای بتونی و مستحکم احاطه کردند که همین امر عرض خیابانها از هر دو طرف را کم کرده و از آن موقع تابحال ترافیک این قسمت از شهر اتاوا با مشکل عمده روبروست. محل تحصن روبروی در پشتی سفارت است با این ویژگی که پنجره های دفاتر سفارت به سوی محل تحصن باز میشوند. بسیاری مواقع کارمندان سفارت را می بینیم که از پشت پنجره ها مشغول تماشای متحصنین هستند و بالطبع شعارها بلندتر و کوبنده تر سر داده می شوند. شهرداری اتاوا در این مکان بدلیل اینکه مشرف به پارک بزرگی است که محل اجرای فستیوالهای مختلف این شهر است، اجازه استقرار 24 ساعته را به هیچ گروهی نمی دهد. بنابراین مانند متحصنین 2013 (1392) مجبور بودیم صبحها صحنه را بچینیم و غروب هم همه چیز را جمع کنیم و ببریم. تصور کنید به اندازه یک دستگاه آپارتمان اسباب و اثاثیه است که می بایست جابجا شوند. از صندلی و میز و وسایل صوتی گرفته تا انواع و اقسام تابلوهایی که روزانه به تعدادشان اضافه میشوند. حالا با شروع فصل سرما وسایل گرمایی و چادر و ... را هم اضافه کنید. به هموطنانم چه آنهایی که در اعتصاب غذا هستند و چه آنهایی که هر روز در تدارک این صحنه رزم زحمت می کشند، صمیمانه درود می فرستم که تمام سختیها را برای آزادی 7 انسان دیگر با جان و دل تحمل می کنند. به امید پیروزی در کارزار جهانی 2013 که به گفته دوستی، یک نبرد به تمام معناست و تلاشی است برای پیروزی انسانیت بر تجارت. 

******
هفته اول خیلی احساس گرسنگی می کردم ولی به مرور بدنم به نخوردن عادت می کرد. نمی دانم چه قدرتی درونم رشد می کرد. من آدم مذهبی نیستم و نمی توانم این نیرو را به خدا و پیغمبر و .... وصل کنم. به تنها چیزی که فکر می کردم آزادی 36 گروگان اشرف بود. ناگفته پیداست که آغاز اعتصاب غذا از اشرف آنهم در شرایطی که هر لحظه احتمال حمله دیگری می رفت، کلی انرژی به آدم می داد. آنچه برای من بیش از هر چیز دیگری قابل توجه و یکی از اصلی ترین دلایل حمایتم از مقاومت ایران بوده است هم همین موضوع بسیار مهم است که خود مجاهدین همیشه برای پرداخت بها اولین نفرات هستند. از اعتصاب غذا بگیرید تا فعالیتهای دیگری که بیش از 34 سال است در جریان  می باشد. و این برای من خیلی عزیز و محترم است.
هفته ها می آمدند و می رفتند و خبری از آزادی 36 گروگان اشرف که در جریان حمله ارتش مالکی به اسارت درآمده بودند، نبود، اما آتش امید همچنان گرمابخش وجودمان بود. جلوی سفارت آمریکا دقیقا همین مکانی که این روزها هموطنان و دوستانم در حال اعتصاب غذا هستند و جلوی چشمانمان مثل شمع آب می شوند، تحصن داشتیم. در 72 روزی که اعتصاب غذا جریان داشت، فعالین حقوق بشری ایرانی و کانادایی، نمایندگان پارلمان کانادا، و مردم به قول معروف کوچه و بازار برای ابراز همدردی و همبستگی با اعتصابیون به ما سر می زدند و همگی ما را برای این اقدام تحسین می کردند و به ما قول می دادند تا هر کاری از دستشان بر بیاید برای آزادی 36 گروگان انجام دهند و دادند. وقتی که اعتصاب غذای 2009 با آزادی 36 گروگان و بازگشتشان به اشرف به پایان رسید، امیدوار بودم و بودیم که دیگر هیچوقت در این مکان مجبور به اعتراض نباشیم. اما آقای اوباما یکبار دیگر نشان داد که او با اونهاست.
اعتصاب غذای 2009 هم مثل اعتصاب غذایی که اینک در 8 نقطه از جهان جریان دارد، تر بود. یعنی آب و مایعات شیرین تنها تغذیه اعتصابیون بود. گرسنگی به مرور از یادها می رفت و حتی هوس غذای بخصوصی هم نمی کردیم. با اینحال می دانستیم که بدن، مواد مورد نیاز خود را وقتی که چربیها تقریبا آب شده اند، از جایی دیگر باید تامین کند یعنی ماهیچه ها. به همین دلیل افرادی که از اصل لاغر بودند بیشتر از دردهای گوناگون رنج می بردند.
هنوز نمی دانم چطور 72 روز غذا نخوردن را تحمل کردم و حقیقتا دلیل علمی ای نمی توانم ارائه بدهم. فقط می توانم بگویم برای اینکه هدفی فراتر و بزرگتر از خودمان مد نظر بود، همه سختیها را تحمل می کردیم. گاهی از نگاه مهربان عابری، از ماشینهایی که زمان عبور از جلوی محل تحصن بوق می زدند، گاهی از خنده های شیرین کودکان و بویژه از هموطنانی که از اتاوا و شهرهای دور و نزدیک، به محل تحصن می آمدند، و از همدیگر روحیه می گرفتیم. نکته دیگر اینکه اعتصاب غذا یک حرکت جمعی است و فرد خودبخود از جمع  تاثیر می پذیرد. در زمان اعتصاب غذا بارها شاهد ابراز عواطف خالصانه دیگر اعتصابیون بودم. با اینکه در روزهای آخر اعتصاب غذای 2009، اعتصابیون خود با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم می کردند اما به محض اینکه وضعیت جسمی اعتصاب غذاکننده دیگر بد می شد، بقیه برای کمک به او می شتافتند و یک آن تمامی مشکلات و دردهای خودشان فراموش می شد. و خلاصه در سخت ترین و شیرین ترین لحظات یار یکدیگر بودند. وقتی که به بیمارستان منتقل می شدیم و پرستاران یا بیمارانی که جهت مداوا به بیمارستان مراجعه می کردند، تابلوی اعتصاب غذای دور گردنمان را می دیدند متعجب و حیران به سراغمان می آمدند و پرس و جو می کردند. همین کنجکاوی آنها قدرتی دوباره به ما می داد و همانجا برایشان ماجرا را توضیح می دادیم. به قول مجاهدین "کار توضیحی" می کردیم.
من با پروسه تشکیلاتی مجاهدین آشنایی چندانی نداشتم و فکر می کردم که در محل تحصن، خودمان هستیم و خودمان. بر خلاف انتظارم، مدام می شنیدم که مسئولین جویای احوال ما بودند و مدام سفارش می کردند تا جایی که امکان دارد، راحت باشیم. یادم نرود که از اعضای خانواده های اعتصابیون هم بگویم که چگونه با روحیه ای بشاش ما را تر و خشک می کردند. با وجودیکه می شد رنج دیدن عزیزانشان که مثل شمع در حال آب شدن بودند را در نگاهشان دید اما آنها به حمایت خود از اعتصاب غذاکنندگان می افزودند. بهرحال با تمام رسیدگیهایی که به ما می شد، نرسیدن اصلی ترین نیاز به بدن، یعنی غذا، اخطارها و هشدارهای ارگانهای مختلف را به همراه داشت. نوسان فشار خون، نامرتب شدن ضربان قلب و نبض، درد کلیه ها، سردرد، سرگیجه و دردهای استخوانی از جمله ناراحتیهایی هستند که یک اعتصاب غذاکننده با آنان درگیر است. نامعلوم بودن سرنوشت گروگانها و استرس وارده، این ناراحتیها را افزایش می دهد.
همه انسانها زندگی را دوست دارند و می خواهند زنده بمانند اما وقتی که به هشدارها، اعتراضها و.... گوششان بدهکار نیست، باید که به آخرین وسیله دفاعی یعنی اعتصاب غذا، متوسل شد. همه می دانند که اعتصاب غذا آخرین و دردناکترین نوع اعتراض است و چنانچه طولانی شود مرگ تدریجی، حتمی است. یادم می آید وقتی که اعتصاب غذای 2009 وارد دومین ماه خود شد چند نفر از اعتصابیون اعلام کردند که آماده اند اعتصاب غذای تر خود را به خشک تغییر دهند که البته با آن مخالفت شد و هیچگاه اجازه چنین کاری به آنها داده نشد. فقط می خواهم بگویم که آزادی 36 گروگان و بازگشت آنها به اشرف حقیقتا تنها هدف بود.

******
اول سپتامبر 2013= 10 شهریور 92 است. نیروهای ویژه مالکی به کمپ اشرف حمله کرده اند. 52 نفر را کشته و 7 نفر از جمله 6 زن را به گروگان گرفته اند. به زخمیانی که روی تخت درمانگاه در حال مداوا بودند نیز رحم نکرده و  تیر خلاص زده اند. دستگیرشدگان را در حالیکه دستهایشان بعضا با دو دستبند بسته شده بود، در نقاط مختلف اشرف با شلیک از فاصله نزدیک اعدام کرده اند. در برابر این نقض فاحش حقوق بشر چه باید کرد؟ وقتی به هشدارهای متعدد و واقعی مقاومت ایران مبنی بر حمله به کمپ اشرف، اعتنا نمی کنند و این اخطارها را جدی نمی گیرند، اعتصاب غذاست که می تواند صدای اعتراض به این بی عدالتی باشد. اصلا تعجب نمی کنم از اینکه اینبار نیز اعتصاب غذا از محل اقامت صدها تن از مجاهدین خلق شروع شد و البته در ابعاد بزرگتر. صدها تن از ساکنین کمپ لیبرتی که تحت محاصره ضدانسانی مالکی قرار دارند، و حتی جیره غذای آندسته که در اعتصاب نیستند، بدلیل تلف شدن وقت زیاده از حد توسط نیروهای مالکی، قبل از رسیدن به کمپ فاسد می شود، با خطر جدی مرگ روبرو هستند و چنانچه بی عملی جامعه جهانی و شخص رئیس جمهور آمریکا و دبیرکل ملل متحد که حفاظت ساکنین را به طور مکتوب ضمانت کرده بودند، پایان نیابد، یک فاجعه انسانی در چشم انداز است و همانها مسئول جان اعتصاب غذاکنندگان در سراسر دنیا هستند. از آنجا که مبارزه، مقاومت و تلاش و بها می طلبد، تعداد بیشتری از ساکنین لیبرتی با اشراف به بحرانی بودن شرایط جسمی اعتصابیون این کمپ، در آگاهی کامل به اعتصاب غذا پیوسته اند. در اروپا نیز دو کشور ایتالیا و سوئد به این کارزار پیوسته و اینک در اعتصاب غذا هستند و این کارزار تا آزادی گروگانها ادامه دارد.
قصد جواب دادن به ابلهان تاریخ را ندارم ولی اگر آنها یک لحظه با خودشان خلوت کنند، به این نتیجه خواهند رسید که اگر 300 بلندگو در طول چند سال جلوی درب اشرف، فحش و دشنام و تهدید به قتل و اعدام ساکنین، توسط خانواده ها! قتل عام، بمباران و موشکباران، ظاهرشدن ناگهانی دایه های مهربان تر از مادر!، دشمنان منتقد! و... نتوانسته عزم مجاهدین را در هم بشکند، کاغذ پاره های آنها هم راه به جایی نخواهد برد. توهین و فحاشی به رهبران، به سازمان و به شعورشان نیز نمی تواند به عزم آنها برای سرنگونی رژیم آخوندها خللی وارد کند. این خط و این نشان.
آقایان اوباما و بان کی مون هم باید دست از سکوت ناجوانمردانه خود بردارند و مالکی این جنایتکار جنگی را مجبور به آزادی هر چه سریعتر گروگانها کنند قبل از اینکه خیلی دیر شود. در پایان شعار دوستان و هموطنانم در اعتصاب غذای 2013 را تکرار می کنم که وقتی آنرا فریاد می زنند، هر انسان آزاده ای را تحت تاثیر قرار میدهد: نه سازش، نه تسلیم، نبرد تا رهایی.
زنده باد آزادی
مرگ بر اصل ولایت فقیه
نرگس غفاری
21 نوامبر 2013
30 آبان 92