صفیر گلوله سینه اش را شکافت
صورتش پر خون شد و با چشمانی باز رفت
پدر زمزمه می کرد: نترس ندا
ندا نترسید
ندا نترسید از سوراخ شدن قلب شجاعش
ندا نهراسید از مردن در راه آزادی
به خیابان آمد و خروشید
مرگ بر دیکتاتور
باز هم ندایی دیگر
باز هم شجاعتی ستودنی
باز هم زایش یک حماسه
اسمش ندا بود
بیست و هفت ساله، دانشجو
همنام دختر شجاع شهرمان، ندا حسنی
نداها بلند شدند
تا سدها را در هم شکنند
نداها یک هدف دارند
نداها یک خواسته دارند
نداهای آزادی و رهایی
نداها، دشمنان تاریکی
صورتش پر خون شد و با چشمانی باز رفت
پدر زمزمه می کرد: نترس ندا
ندا نترسید
ندا نترسید از سوراخ شدن قلب شجاعش
ندا نهراسید از مردن در راه آزادی
به خیابان آمد و خروشید
مرگ بر دیکتاتور
باز هم ندایی دیگر
باز هم شجاعتی ستودنی
باز هم زایش یک حماسه
اسمش ندا بود
بیست و هفت ساله، دانشجو
همنام دختر شجاع شهرمان، ندا حسنی
نداها بلند شدند
تا سدها را در هم شکنند
نداها یک هدف دارند
نداها یک خواسته دارند
نداهای آزادی و رهایی
نداها، دشمنان تاریکی