شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۳

ریحانه تبدار، بالای دار



"ریحان من سربدار شد. تبدار بود که بالای دار رقصید. سه نفر کنار دار ایستادند. مادر ، ... و جلال سربندی. نمیدانم غمگینم یا آتشین. نمیدانم صبورم یا در فکر." 

اینها جملات شعله پاکروان مادر ریحانه جباری هستند.
خیلی دلم میخواست بنویسم که تا صبح در فکر ریحانه بودم و دلهره داشتم کامپیوترم را حتی روشن کنم و، و و و. اما این قسمت از نوشته ام را به احترام ریحانه و شعله که در این سالها بی نهایت درد کشیدند و شکنجه شدند، درز می گیرم. 

رژیم ولایت فقیه بالاخره زهر خود را ریخت و ریحانه را پس از هفت سال و نیم شکنجه فیزیکی، روحی و روانی به دار آویخت تا عبرت دیگران شود. مقتول، مامور وزارت اطلاعات بود فردی به نام مرتضی سربندی، که اصولا معلوم نیست نام واقعی اش باشد یا نه. در رژیم حاکم، قانون نانوشته ای وجود دارد که زخمی کردن و کشتن ماموران اطلاعات، سپاه، بسیج، و ... نابخشودنی است. مرتضی سربندی که از او بعنوان دکتر یاد می شود، هفت سال و نیم پیش به قصد تجاوز، در حالی که ریحانه از خود دفاع می کرد، کشته شد. ریحانه کاری را انجام داد که یک زن بطور طبیعی انجام می دهد، یعنی مقاومت در برابر متجاوز. اما این گناهی نابخشودنی است در حاکمیت آخوندها. یک زن حق ندارد از خود دفاع کند. زن باید رام و مطیع و فرمانبر باشد و هر چه بر سرش آمد و آوردند، دم نزند. البته گفتمانی است که آخوندها سعی دارند برای کل جامعه ایران جا بیاندازند. بدینگونه که ایرانی با ادب است و اهل شورش و سر و صدا نیست. اعتراض عملی زشت است و باید برای رسیدن به پاسخها، آرام بود و مودبانه سوال کرد. اگر بر سرت کوبیدند نجابت ایرانی حکم می کند که سر بزیر باشی و با آرامش و متانت، از سرکوبگرت معذرت خواهی کنی.  
در جریان هفت سال و نیم زجردادن خانواده جباری، مادر ریحانه بارها از فریبکاریها گفته بود. از قصد اعدام یواشکی دلبندش بدون اطلاع وی درحالیکه به او قول ادامه دادگاه داده بودند. از اینکه ریحانه باید اعتراف به گناه نکرده، کند و در صورتیکه شعله با رسانه ها صحبت نکند، شاید کاری بشود کرد و... ولی این مادر شجاع، تمام توانش را بکار برد شاید دخترش را به او بازگردانند. از پیدا کردن خانه سربندی که خود داستانی است. تا تجمع در برابر زندان گوهردشت که قرار بود ریحان اش را بی سر و صدا بکشند. و تلاش و تقلا برای دیدار با خانواده سربندی شاید دخترش را ببخشند. وقتی جریان دیدار شعله پاکروان با مادر "دکتر سربندی" برای طلب بخشش را شنیدم، برایم آشکار شد که بخششی در کار نخواهد بود. پیرزن به شعله پاکروان گفت: به خواست خدا تمکین کن... خدا خودش تعیین می کنه که در روز سرنوشت ساز بچه تو چی به قلب ما بیاندازه.
کسانی که در کشورهای دمکراتیک زندگی می کنند می دانند که در این کشورها، فرد مظنون به جرم و جنایت، در نگاه قانون بی گناه است تا زمانی که گناهش ثابت شود. از حق وکیل و روند قانونی و منصفانه نیز برخوردار است. جنیسیت او نیز مد نظر نیست و شواهد و مدارک اصل هستند. شکنجه هم نمی شوند. در ایران و تحت حاکمیت فاشیسم مذهبی، دستگیرشدگان گناهکار هستند که باید بی گناهی خود را بدون وکیل زیر شکنجه اثبات کنند. در موارد بسیاری قضات آخوندی، بلافاصله که متوجه می شوند روند دادگاه به سود متهم در حرکت است و افکار عمومی را متوجه خود کرده است، بدون اطلاع به متهم، وکیل او را تغییر داده و حتی وکیل را نیز بخاطر دفاع از موکلش به زندان می اندازند.  
روند قضایی در ایران تحت حاکمیت آخوندها حتی بر اساس قوانین خودنوشته شان نیز پیگیری نمی شود. آنچه در نهایت اصل است، مجازات است و بس. بخشش و آزادی و اثبات بی گناهی در این دستگاه معنایی ندارد. تازه در این آشفته بازار، خانواده ها را نیز وارد معرکه می کنند و زندگی یک انسان را به کسانی که نه علم قانون دارند و نه بی طرف هستند، می سپرند. هدف این است که شر افرادی چون شعله پاکروان را از سر خود کم می کنند. این دستگاه بدنبال قضاوت نیست، آخوندها بدنبال انتقام هستند.
چه باید نوشت و چه باید گفت از این همه وحشیگری که با لبخند علیه مردم ایران اعمال می شود؟!
چه باید گفت و چه باید نوشت از فریبکاریهای آخوندهای آدمخوار و حامیان کاسه لیس شان در خارج کشور. کت و کراواتیهای آخوندها در کشورهای دمکراتیک و سکولار که برای اتمی شدن آخوندها لابی می کنند، اسیدپاشان دهه 60 که به نام ژورنالیست و نویسنده و ...، به بقیه درس دمکراسی می دهند و یا دم از اصلاح طلبی و بخشش و فراموش کردن می کنند؟!
"نمیدانم غمگینم یا آتشین"
شعله؛ 
غمگین نباش که در فردای آزادی ایران، پاسخگوی کشتن جگرگوشه ات خواهند بود.
غمگین نباش که در فردای آزاد ایران، ریحانه ای بدار کشیده نخواهد شد.
غمگین نباش که در فردای آزاد ایران، شغل "سربندیها"، در روند قضایی تاثیرگذار نخواهد بود.
غمگین نباش که فردای آزاد ایران، در راه است.
 
نرگس غفاری
3آبان 93