پنجشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۳

غلامرضا خسروی

چندان به طرب
چو حلاج به سر دار برفتی
کز دار جهان، دارزنان را
به صد سُخره گرفتی.
این رسم وفاداری عاشق بوَد آری
ای خسرو خوبان!
تا قلهٌ عشق، نعره زنان رفتی و
جان دادی و جاوید بماندی.
"رحمان کریمی برای غلامرضا خسروی"


دو سال پیش بود که برای اولین بار با نام زندانی سیاسی غلامرضا خسروی در شبکه های اجتماعی آشنا شدم. بخاطر همنام بودنش با یکی از عزیزانم، احساس می کنم سالهاست او را می شناخته ام و بخاطر همین همنامی سرنوشت "غلامرضا" برایم اهمیت خاصی پیدا کرد. عکسهایی که از او منتشر شده او را آدمی آرام نشان می دهند که لبخند به لب دارد. برخی همبندیانش نیز این حقیقت را بازگو کرده اند که غلامرضا همیشه لبخند به لب داشته و مردی آرام بوده است و مقاوم. غلامرضا خسروی یکبار در سال 60 به جرم هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر و 5 سال در زندان بود و بار دیگر در سال 86 باز هم به جرم هواداری از مجاهدین خلق دستگیر شد و به جرم کمک مالی به سیمای آزادی، به 6 سال زندان محکوم گردید و سرانجام در سال 88 در عین حالیکه در زندان بود و قاعدتا نمی توانست جرم جدیدی مرتکب شده باشد، به اعدام محکوم گشت.
با توجه به ماهیت رژیم می توان تصور کرد 12 سال زندانی کشیدن(در مجموع) یعنی دو دوره زندان برای کسی که از مجاهدین خلق هواداری می کند یعنی چی؟ و با توجه به افشاگریهای زندانیان از بند رسته دهه 60 می توان تصور کرد که غلامرضا خسروی بخاطر هواداری اش از سازمان مجاهدین خلق تحت چه شکنجه هایی قرار داشت و چه فشارهایی را تحمل کرد. خودش می گوید 40 ماه در انفرادی بسر برده بود. برای من خیلی سخت است که بتوانم آنچه بر غلامرضا در 40 ماه از زندگی، یعنی اسارت در انفرادی رفته، را فهم و یا بیان کنم. فقط این را می فهمم که مقاومت غلامرضا باعث فشارهای وارده بر او بود.
روز یکشنبه(11خرداد) طبق معمول رفتم پای کامپیوتر برای مرور اخبار. از دیدن کلماتی که انتظار دیدن آنها را نداشتم شوکه شدم. از روزی که شورای ملی مقاومت در اطلاعیه رسمی خود(7 خرداد 93) نسبت به اجرای حکم اعدام آقای خسروی هشدار داده بود، دلشوره عجیبی داشتم. امیدوار بودم رژیم اینبار هم مانند سال 2012 عقب نشینی کند و از اعدام غلامرضا صرف نظر نماید. اما مقاومت او در برابر حمله ماموران حکومتی به بند 350 اوین، بهانه ای شد تا رژیم به خیال خود با کشتن غلامرضا، انتقام افتضاح حمله به زندانیان سیاسی را از او بگیرد. نگاهم روی کلمات خشک شد: غلامرضا خسروی اعدام شد. بقیه کلمات را ندیدم. پاراگرافها مانند خطوط نازک، قابل خواندن نبودند. بغض گلویم را گرفته بود و داشت خفه ام می کرد و بالاخره اشکها سرازیر شدند و این سوال را با خود زمزمه کردم که کجای جهان بخاطر کمک مالی به یک تلویزیون یک انسان را اعدام می کنند؟
یاد مادر غلامرضا افتادم. داشتم دیوانه وار بدنبال اخبار پیرامون اعدام غلامرضا می گشتم. خبر تجمع خانواده ها جلوی دادستانی رژیم در تهران نظرم را جلب کرد. خانواده غلامرضا و خانواده های دیگر زندانیان سیاسی آنجا بودند. قلبم بدرد می آید وقتی مادر غلامرضا را تصور می کنم که در این سالیان همراه با پسر شجاعش، زندانی کشید و همراه او شکنجه شد.
به یاد دو سال پیش افتادم که بسیاری از فعالین در شبکه های اجتماعی سخت مشغول خبر رسانی در مورد حکم اعدام غلامرضا بودند و چه شور و شعفی در بین آنان بوجود آمده بود از اینکه، توانسته بودند رژیم را به عقب نشینی وادار کنند.
آدم در زندگی با افرادی برخورد می کند که تاثیرات عمیقی رویمان می گذارند. حتی عکسهایشان آدم را منقلب می کند. غلامرضا نیز برای من چنین بود. ولی بی اغراق می گویم که غلامرضا فراتر از این حرفهاست. من او را افتخار ملی می نامم. مگر نه که مقاومت، شجاعت، ایستادگی بر سر اصول و پرنسیپ و خلاصه تن ندادن به خواسته های دیکتاتوری در سخت ترین شرایط، هر چند به قیمت جان، همان ویژگیهایی هستند که در وصف چهره های ملی کشورمان شنیده و خوانده ایم و به آنها افتخار می کنیم؟
وقتی عکسهای غلامرضا، مصاحبه ها و نامه هایش را کنار هم می گذارم، بیشتر تحت تاثیر او قرار می گیرم. غلامرضا در مصاحبه ای می گوید:
"از اينکه اعلام نمايم هوادار سازمان مجاهدين خلق ايران هستم هيچ ترس و هراسی ندارم و بگذار به خاطر اين هواداری و بغض و کينه ضد انسانی رژيم نسبت به سازمان و هوادارانش به چوبه دار سپرده شوم. باشد که پرچم شرف و آزادگی خلق قهرمان ايران باشم و شهادتمان موجب روسياهی و سرنگونی هر چه سريعتر اين رژيم ضد بشری گردد". (1)
غلامرضا برای جانش چانه نمی زند و آخرین تقاضایش این است: "... از مخاطبينم هم می خواهم که عزم خود را برای سرنگونی اين نظام جنايتکار و ضد بشری جزم نموده و تمام تلاش خود را معطوف به براندازی اين رژيم با همه دار و دسته هايش و سپس برقراری حاکميت مردمی، آزادی، دموکراسی، برابری و عدالت برای تک تک آحاد ملت نمايد."(2)
از بی عملی سازمان ملل و آمریکا در مورد نقض فاحش حقوق بشر در ایران توسط آخوندها بسیار گفته و نوشته اند. به نظر من این کلمه معنی خودش را از دست داده است. کاش مماشاتگران بیکار می نشستند و تنها نظاره گر بودند. کاش فقط دست روی دست می گذاشتند و تماشا می کردند. مماشاتگران غربی اما برای نجات رژیم، خود را به آب و آتش می زنند مبادا نظام آخوندها سرنگون شود و بار دیگر جوانه های دمکراسی همانگونه که در زمان دکتر محمد مصدق جوانه زد، از خاک سر برون آورند. نه "بی عملی"، بلکه "بدعملی" آنها در سدکردن راه رسیدن مردم ایران به آزادی، قابل بخشش نیست. هراس از دستیابی رژیم به بمب اتمی، حقوق بشر به گروگان گرفته شده در ایران را به باد فراموشی سپرده است و بقول برادر غلامرضا خسروی، نسبت به زندانیان سیاسی، گزینشی برخورد می کنند.
برادر غلامرضا خسروی می گوید: "من از مدافعین حقوق بشر می خواهم گزینشی نسبت به مسائل حقوق بشر عمل نکنند. غلامرضا الان نزدیک به شش سال طناب دار اعدام بر گردنش است چرا نهادهای حقوق بشری کاری نکرده اند؟ چرا در مقابل کسی که حکم شش سال او را تبدیل به اعدام کردند ساکت نشسته اند؟ همه انسانها را به یک چشم نگاه کنند و تمام تلاش خود را بکنند تا انسانهای بیگناه اعدام نشوند". (3)

درود بر غلامرضا خسروی، افتخار ملی و زندانیان سیاسی شجاع در سیاهچالهای آخوندها
مرگ بر اصل ولایت فقیه
نرگس غفاری
14 خرداد 93
----------------
1 و 2- غلامرضا خسروی در گفتگو با "فعالان در تبعید" 8 سپتامبر 2013
3- برگرفته از اینترنت- سخنان برادر غلامرضا خسروی قبل از اعدام غلامرضا